صبح یک اعدامی
نوشته شده به وسیله ی بخش گروهی خبرروز در تاریخ 91/3/24:: 9:40 صبح
چند ماه قبل از اجرای حکمی که قرار بود اجرا شود به اتفاق قاضی حسینی کوهکمرهای که مسوولیت وقت قاضی کشیک ویژه قتل تهران را به عهده داشت در یک صحنه جنایت در حوالی مجیدیه تهران حضور پیدا کردم؛ جنایت در طبقه دوم یک آپارتمان رخ داده بود. وقتی وارد اتاق شدیم، جسد زن جوانی را که دختر خردسالش را در آغوش گرفته بود و هر دو با ضربات متعدد چاقو جان باخته بودند، فضای رعبآوری را برای هر فردی که وارد اتاق میشد ترسیم میکرد. صحنه به قدری تکاندهنده بود که به وضوح لرزش صدای قاضی قدیمی و باتجربهای را که از این صحنهها بسیار دیده بود به خصوص هنگام دستور به ماموران انتظامی را کاملا احساس کردم. با اسناد و مدارک موجود در خانه معلوم شد، دخترک «ملیکا» نام دارد که با 11 ضربه چاقو به طرز بیرحمانهای جان باخته است. بررسی صحنه جنایت نشان میداد، قاتل فردی آشنا بوده که ابتدا زن جوان را غافلگیر و سپس با ضربههای چاقو او را به قتل رسانده و سپس دخترک را با 11 ضربه چاقو قربانی کینه خود کرده است. دقایق به کندی میگذشت و برخی از ماموران انتظامی بیصدا میگریستند. ماموران تشخیص هویت مشغول بررسی صحنه بودند که یکی از ماموران خود را به قاضی رساند و گفت: پدر خانواده از قتل همسر و فرزندش اطلاع یافته و اکنون قصد ورود به خانه را دارد. با دستور قاضی مرد جوان وارد خانه شد و با دیدن صحنه قتل همسر و فرزندش بیمحابا شروع به گریه و فریاد کرد و چند بار سرش را به دیوار خانه کوبید. او مدام برای قاتل همسر و فرزندش خط و نشان میکشید. ماموران او را دعوت به آرامش کردند، مرد جوان مقابل قاضی نشست و با چشمانی اشکبار التماس میکرد تا قاتل را بیابند. با چند پرسش و پاسخ که میان قاضی و افسر صحنه پلیس آگاهی با مرد جوان رد و بدل شد، به یکباره قاضی جنایی به چشمان او خیره شد و گفت: دیگر نقش بازی کردن بس است بگو چرا همسر و دخترت را اینگونه بیرحمانه کشتی؟! با این جمله قاضی، سکوت همه جا را فرا گرفت و همه با تعجب به قاضی و مرد جوان خیره شدند. مرد خانواده که انتظار این پرسش را نداشت به یکباره شروع به داد و فریاد کرد، اما پس از تحکم قاضی او به یکباره قصد پریدن از پنجره را داشت که ماموران مانع شدند. ساعتی بعد مرد جوان اعتراف کرد به دلیل علاقهای که به دختر همسایه پیدا کرده بود همسر و فرزندش را مانع ازدواج خود میدانسته و به همین دلیل با ورود به خانه، آنها را به قتل رسانده و... با اعتراف متهم به این جنایت هولناک پرونده او به صورت ویژه رسیدگی و به درخواست خانواده همسرش برای قاتل هوسران حکم قصاص صادر شد. آن روز مقابل زندان و حوالی صبح بسیاری از مردم که پیش از این در جریان این جنایت هولناک قرار گرفته بودند مقابل در زندان تجمع کرده بودند تا از نزدیک شاهد مجازات محکومی باشند که حتی به فرزند خردسالش نیز ترحم نکرده بود. دقایقی قبل از اجرای حکم از قاضی وقت اجرای حکم مرحوم قاضی جواد اسماعیلی اجازه گرفتم تا با قاتل گفتگو کنم. مرد محکوم که بارها من را در جلسات محاکمه دیده بود، در حالی که به شدت ترسیده بود گفت: من قربانی هوس شدم و آرزو میکردم ای کاش اجازه داده شود تا قلب و کلیههایم را به بیماران نیازمند هدیم کنم تا شاید فرزندم ملیکا مرا ببخشد...! مرد زندانی در اتاق کوچک افسر نگهبان همچنان حرف میزد و میگفت جرات نگاه کردن به صورت پدر و مادر همسرش را ندارد. با هر واژه او من نیز تصویر روز حادثه به خصوص مرگ دلخراش دخترک در آغوش مادر را همانند پرده سینما مقابل چشمانم میدیدم. آن روز دقایقی با او به گفتوگو نشستم. وقتی نشانههای روشنایی در آسمان پدیدار شد، با انداخته شدن طناب دار به گردن محکوم، او زیر لب جملات نامفهومی را زمزمه میکرد. علمک جرثقیل به حرکت درآمد،چشمان مرد محکوم به تصویر کوچک ملیکا که در دستان پدربزرگش دیده میشد برای همیشه خیره ماند... ناصر صبوری دبیر گروه حوادث (جام جم) http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100814484920
کلمات کلیدی : حوادث، جام جم، صبح یک اعدامی