کودکان امروز به دنبال قهرمان
نوشته شده به وسیله ی بخش گروهی خبرروز در تاریخ 91/3/9:: 7:6 صبح
این قهرمانان، نسل فرتوتیاند که هنوز غنای فرهنگی وطن را یکه و تنها پاسبانی میکنند، ولی تا تازهنفسی از راه میرسد، پیش از پا گرفتن میمیرند، با این حال، کودکان بیقهرمان نمیمانند این جای خالی را قهرمانانی پر میکنند که با آنان همنژاد، همزبان و همدرد نیستند. *** ثانیهها عقبگرد میکنند و به هزار و یک قرن قبل میرسند و از پشت پنجره، در یک کاخ فراموش شده دختر زیبارویی را میبینند که با چشمان سیاه شرقی با ابروان به هم پیوسته، مغرور دانش خویش رو به پادشاه نشسته است، او شهرزاد است که محتاطانه لب میگشاید تا جهانی لب فرو بندد. او میگوید و میگوید تا سلطان و سرزمینش را به تسخیر قصههایش درآورد. بالاتر از سلطان بهتزده روبهروی او، سلطانی که شب را التماس میکند که به سر نرسد تا قصه به سرانجامی رسد و این قصههای پیدرپی، این عطش شنیدن آخرین سطر تا هزاران سال پیاپی تکرار میشود، آنقدر که آتش درون بخاری سرد میشود و نسلی با خمیازههای کشدار به خواب میروند. اما سالها بعد، شهرزاد غریب و خسته از خیابانهای شهر میگذرد، نم باران روی گونههایش است و غربت در قلبش، باد سردی موهای بافته و چارقد سنجاق زدهاش را با خود میبرد، او به کتابفروشیهای شهر پناه میآورد و در آنجا قصههایش را میبیند که پیچیده در جلدهای پرزرق و برق بر بالاترین مسند قفسهها جلوس کردهاند و آنقدر دور از دسترس اویند که هر چه پیکر خمیدهاش را بالا میکشد، دستش به قصههایش نمیرسد تا آنها را بردارد و به کودکان هدیه کند، همان کودکانی که او را به یاد نمیآورند، دستش را نمیگیرند تا به چشمان کمسویش کمکی رسانند و او را از خیابانهای پرهمهمه شهر بگذرانند. این کودکان او را با پیرزن دستفروش اشتباه گرفتهاند و شهرزاد هر چه سعی میکند نمیتواند آنها را گرد خود جمع کند و برایشان همان قصههایی را بگوید که روزگاری جهانی را مسحور میکرد، اما شهرزاد امروز سکوت میکند چراکه کودکان میخواهند دوان دوان به خانه بروند، تلویزیون را روشن کنند، پای کارتونهای خوشآب و رنگ بنشینند و قصههایی مهیجتر گوش کنند و فردا در مدرسه هیجانزده از قهرمانانی بگویند که شهرزاد، آنان را نمیشناسند کسی به طور رسمی آنها را به او معرفی نکرده است سوپرمن، بتمن، بن? تن به زبانهایی صحبت میکنند که او نمیداند و شهرزاد خستهتر از آن است که جلو رود و از کودکان بخواهد که قهرمانان دوستداشتنیشان را به او معرفی کنند، اما من جلو میروم و دختر کوچکی را میبینم که کنار دیوار ایستاده و برای همکلاسیهایش با هیجان از پولهای توجیبیاش میگوید که میخواهد با آن کتاب بخرد، پنجم ابتدایی است و دوستانش او را بیتا صدا میزنند. بلاتکلیف میان حسنی و هریپاتر میپرسم: چه کتابی میخواهی بخری؟ چشم و ابرویی میخرامد و میگوید: هری پاتر. میگویم: خیلی کتابهای خارجی میخوانی؟ با غرور جواب میدهد: من خیلی داستان میخوانم، خارجی و ایرانیاش فرقی نمیکند. ـ داستانهای ایرانی چه میخوانی؟ ـ داستانهایی که راجع به تمدن ایرانی باشد. ـ مثل چی؟ قدری فکر میکند چشمان سیاهش در سپیدی چشمانش میچرخند و ناگهان لبانش شرمنده میخندند و البته دوستانش هم. ـ خب... خب... واقعا داستانهای خارجی اطلاعات بیشتری به ما میدهند، مثلا من در فیلم پرسی جکسن فهمیدم بلندترین برج آمریکا چی هست و آهستهتر ادامه میدهد: میخواهم اطلاعاتم زیاد شود. دهانم را باز میکنم تا سوال دیگری کنم که ناگهان فریاد شادیاش بلند میشود. ـ وای ببخشید مامانم آمده دیگر باید بروم. برمیگردم و مادرش را میبینم که پشت سرمان ایستاده و صحبتهایمان را میشنود. میپرسم: شما برای دخترتان داستان میخوانید؟ ـ راستش نه هم وقتش را ندارم و هم حوصلهاش نیست. البته فکر میکنم قصههایی که برای ما جذاب بود، دیگر برای بچههایمان جذاب نباشد. امروز شرایط فرق کرده. زمان ما تلویزیون به این قدرتمندی نبود، اما بچههای امروز دائما پای تلویزیون نشستهاند و وقتشان را با فیلم و کارتونهایی چون هری پاتر پر میکنند. برمیگردم و به جامعه فکر میکنم و قصههایش و به حسنی شلمرودی، شنیدم شلمرود بزرگ شده است. اتوبانی به آن میرسد. قرار است دهکدهای جهانی شود و هر ساله توریستهای زیادی را پذیرایی کند، اما حسنی در خانه سالمندان شلمرود با آلزایمر یک نسل دست و پنجه نرم میکند. او از صبح تا غروب پشت پنجره اتاقش بدون آن که لب به چیزی بزند، به انتظار کودکان مینشیند، اما پرستاران میدانند که کودکان نمیآیند چون کودکانی که هر بعدازظهر با پرسی جکسن به شهربازی میروند، فضای خانه سالمندان دلگیرشان میکند. واقعیت در آلزایمر تخیل وقتی از علیاصغر عزتی پاک، نویسنده داستانهای کودک و نوجوان و برگزیده سیزدهمین جشنواره کتاب کودک و نوجوان میپرسم چرا کودکان ما به قصههای وارداتی توجه بیشتری دارند، جواب میدهد: نکته: کودک امروز با شتاب بیشتری به بزرگسالی میرسد و قصه پویا میخواهد، تقصیر بن? تن و سوپرمن نیست، چوپان دروغگو پویا نیست، او زبان کودک را میفهمد، اما دانش او به قدر دانش کودک امروز نیست ما حوزه فرهنگی کوچکی داریم یعنی در زبان فارسی فقط ایران کار کودک و نوجوان انجام میدهد، اما از طرفی، غرب حوزه فرهنگی گستردهای مانند آمریکا و اروپا دارد و آنجا میدان بزرگی است که خیلیها مینویسند و وقتی ما میخواهیم داستانها را ترجمه کنیم، طبیعتا آنهایی را که با اقبال مردمی مواجه بوده یا جایزههای بیشتری گرفته ترجمه میکنیم یعنی ما آنها را گلچین کرده و ترجمه میکنیم قطعا ما هم در ایران کار خوب داریم، اما چون حوزه کوچک است در سال 2 یا 3 کار خوب چاپ میشود. به همین دلیل کودکان ما به کارهای ترجمه که اکثرشان کارهایی قوی است، بیشتر از کارهای ایرانی اعتماد میکنند. میگویم: اما کودکان داستانهای قدیمی را هم که همه تجربهاش را دارند و روزگاری همه از آن لذت میبردند، دیگر گوش نمیکنند. عزتی پاک چرایش را این طور پاسخ میدهد: بچههای امروز نیازهای خاص خودشان را دارند، اینها قصه هستند مثلا امیرارسلان نامدار شخصیت ندارد، قدرت و توانایی دارد، اما درون ندارد، فردیت ندارد؛ بچههای امروز فردیت میخواهند. کودکان ما با دیدن انواع کارتونها، فیلمها و سریالها ناخودآگاه حرفهای شدهاند، خودشان نمیدانند چرا، اما این قصهها را نمیپسندد. میپرسم: پس این داستانهای غربی چه ویژگیهایی دارند که ما در آن ضعف داریم و نمیتوانیم کودک خود را اقناع کنیم؟ ـ شگفتانگیزی و تخیل یکی از این ویژگیهاست، آنها به سمت ذهنیت بچهها که میتوانند مرزها را بشکنند، حرکت میکنند؛ مرزهای مادی را میشکنند و این را برای بچهها باورپذیر میکنند و از طرفی غربیها معمولا داستانهای قوی میتراشند و سعی میکنند داستانهای کودک و نوجوانشان درونگرا نباشد. با این گفته عزتی پاک مبنی بر این که داستانهای خارجی آکنده از تخیلاند، به یاد صحبتهای خودم با یک پسربچه و پدرش میافتم. پسر به مغازه اسباببازیفروشی آمده بود تا عروسک مرد عنکبوتی بخرد، لباس این قهرمان را بر تن داشت و ذوق زده، اما مردد بین انتخاب عروسکها ایستاده بود. از او پرسیدم: قصه مرد عنکبوتی را میدانی؟ نگاهی عاقل اندر سفیه انداخت و گفت: تا حالا 8 بار فیلمهایش را دیدهام، همه بازیهایش را هم دارم. - این فیلمها چه چیز به تو یاد دادند؟ ـ زبان انگلیسیام خیلی خوب شد. ـ قصههای ایرانی را هم دوست داری؟ ـ کم... نه چرا دوست دارم. میپرسم: چه فایدهای برایت دارند؟ مکث میکند و انگار که به موضوع انشای هفته بعدش فکر میکند، لفظ قلم جواب میدهد: به ما مهربانی به دوستانمان را میآموزد. از پدرش که کنار کودک خود ایستاده و از شیرینزبانیهای او به وجد آمده، میپرسم: پسرتان چند سال دارد؟ ـ 9 سال. ـ بین قصههای ایرانی و خارجی بیشتر چه قصههایی را میخواند؟ ـ به مطالعه علاقه ندارد و بیشتر قصهها را به صورت کارتون میبیند ولی تقریبا پای ثابت همه کارتونهای خارجی است، خندهای میکند: هنوز هیچی نشده به فکر آمریکا رفتن افتاده. ـ شما با کارتونهای خارجی مشکلی ندارید؟ ـ نه اگر مشکلات اخلاقی نداشته باشد، من حرفی ندارم، اما بعضی کارتونها مثل مرد عنکبوتی خیلی او را به تخیل میبرد دائما خودش را جای مرد عنکبوتی میگذارد و از زبان او حرف میزند. این خاطره را برای عزتی پاک تعریف میکنم و میگویم: واقعا باید با این مسائل چه کرد؟ این به خانوادهها برمیگردد، باید خانوادهای آگاه باشد که به فرزندانشان تذکر دهند که اینها همه داستان است، فلسفه این داستانها را برای بچههایشان بگویند و محدودیت جهان واقعیت را برایشان روشن کنند و به آنها بفهمانند که جهان ما محدودتر از جهان داستان است. این مساله نه فقط درباره داستانهای خارجی که درباره داستانهای ایرانی هم صدق میکند. این مساله خیلی به نویسنده برنمیگردد چون نویسنده ابزارش تخیل است و بدون آن، هیچ است. نویسنده برای این آمده است که نحوهای از بودن را توضیح دهد؛ بودنی که ما درباره آن، هیچ تجربهای نداریم. بیرون میآیم و به آمارها فکر میکنم به آمار نشر کتابهای کودک که در سال 1390 به 10 هزار و 99 جلد رسیدهاند و از این میان، 3446 جلد آن ترجمه و 6653 جلد تالیفی بودهاند، اما با وجود برتری فاحش نشر کتابهای تالیفی نسبت به ترجمه، به نظر میرسد طرفداران کتابهای ترجمه بیشتر از کتابهای تالیفی است، این را لوازمالتحریر سر خیابان میگوید که وسایل متنوعش پر از عکس کارتونها و شخصیتهایی است که زندگیشان، مسائلشان در این جامعه اتفاق نیفتاده و خیلی وقتها دغدغههایشان به ما مربوط نمیشود و اینجا ما میمانیم و جامعهای که در حال گذار است و کودکی که با شتاب به بزرگسالی میرسد و قصههای پویا میخواهد؛ تقصیر بن? تن و سوپرمن نیست، چوپان دروغگو پویا نیست، او زبان کودکی را میفهمد، اما به قدر دانش کودک امروز نمیداند آن وقت داستان چوپان دروغگو و امثال آن با دنیای اخلاقیاتشان که جهانی را درس میدهد، تنها میمانند و کودکانی که قصههایشان را، گذشتهشان را نمیدانند و کتابهای درسیشان پر از داستانهایی است که چند نسل آن را شنیدهاند و به نظر میرسد چند نسل دیگر با همان نثر این داستانها را قرار است بشنوند و در این میان، کودکان میمانند و فرهنگشان که میگوید باید این قهرمانان پیر بومی را دوست داشته باشند و میبینند که نمیتوانند، چراکه در قلب آنان قهرمانان میمیرند بدون آن که فرزندی از آنها متولد شود. آیا وقت آن نرسیده که این داستانهای قدیمی، این معلمان سنتی شیوه آموزش شان را تغییر دهند، منعطفتر شوند از کرسی استادی پایین بیایند و با جهانی از تجربهشان با کودکان در سرعت این عصر همقدم شوند؟ فرشته اثنیعشری / جامجم جام جم http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100813182650
کلمات کلیدی : جام جم، اجتماعی، کودکان امروز به دنبال قهرمان